دوست داشتنِ تو همان آهنڪی است کہ نوڪ زبانم است اما بہ یاد نمیآورم دوست داشتن ات آخرین داشته آدمیست پنجره را باز بگذارید ما چیزی برای پنهان کردن نداریم و من دلم هيچ نمى خواهد فقط يك كلمه يك پيام اصلا يك نقطه كه فقط از طرف تو باشد چون همه چیز کنار تو لطیف است پونههای لب رودخانه سنگی که در آب می اندازی و کلمات بی رحمی که بر زبان می آوری صدایت شب آرامی ست که جنگل را در بر می گیرد و شعله های آتش عشق را در در من شعله ور می کند شَب به شَب واژه به واژه عِشق وَرزیدم تو را امشب اما تا سحر دیوانِ شِعرت می کنم و هر شب در خواب راه میروم تا به آغوش تُ برسم میبینی من مسیر دوست داشتنت را حتی با چشم های بسته هم از برم چه شب های درازی شد و اشک در هاون کوبیدم و نخوابیدنم را به پایِ قدم های نیامده ات بگذار و خط عمیق پیشانی ام را به حساب سرنوشت دروغ نیست دخترها همیشه در ساعت عاشق شدنشان مرده اند حــضــرتــِمــعــشــوقــ چــهدلــبــࢪانــهِ مــخــدرمــیــشــَویــجــهانــمــࢪا وَقــتــیــبــاهرنــگــاهَت وجــودَمــرامــیــلــرزانــیــٖ؛ ومــورفــیــنــِ دوســتــَتــداࢪَمــهایــَتــ را تــزریــقــمــیــڪــنــیــ درحــافــظــهیــِ؏ـٰاشــقــانــههایــمــایم
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|